ارتشی برای ملت جانش را فدا کرد

ارتشی برای ملت جانش را فدا کرد

خیلی صبحت کرده بودم، خسته شده بودم، به شوخی به آقا محسن گفتم شما هم یک چیزی بگویید و ایشان در جواب من گفت: «چی بگویم» من گفتم نمی‌دانم یک چیزی بگویید، ولی حداقل در تأیید حرف‌های من واژه «خب» یا «باشد» را به کار ببرید. اینطوری شد که از آن زمان به بعد من هر وقت با آقای آین صحبت می‌کردم واژه «خب» را به کار می‌برد. در صورتی که حرف‌های من چند دقیقه پیش تمام شده بود و ایشان همینطوری «خب… خب» می‌گفت و هر دو می‌خندیدیم.

 

چه خاطرات شیرینی در زندگی با شهید آین دارید؟

 

خاطرات شیرین من مربوط به زمان تولد پسرم آرتین است. زمانی که به دنیا آمد بچه بسیار ساکتی بود. ما نگران بودیم که چرا این نوزاد گریه نمی‌کند و می‌رفتیم به پرستار می‌گفتیم نوزادمان مشکلی دارد که گریه نمی‌کند، ولی خانم پرستار می‌گفت خیال‌تان راحت باشد مشکلی نیست. آقای آین هم در حیاط بیمارستان داخل ماشین خوابیده بود که اگر هر لحظه به کمکی نیاز بود، در دسترس باشد تا اینکه ساعت ۱۰ شب شد و نوازد ما شروع به گریه کردن کرد. مامانم، زن داداشم و همچنین آقای آین آمدند، کمک می‌کردند تا آرتین را بغل بگیریم و آرامش کنیم. آن شب آرتین تا صبح همه ما را خسته کرده بود. آقای آین گفت: «آرتین یک شب پر خاطره و چالشی برای ما ساخت.»

 

گویا شهید آین بسیار اهل مطالعه بودند؟

 

بله. هر وقت فرصتی پیدا می‌کرد کتابی را می‌خواند. حتی علاقه زیادی به گیاهان دارویی داشت و در این زمینه نوشته ۲ هزار صفحه‌ای دارد. دوست داشت در زمینه طب سنتی درس بخواند که به خاطر مشکلات مالی و بالابودن هزینه‌هایش منصرف شد. ایشان بیشتر روی سیستم‌های هیدرولیک هواپیما کار می‌کرد و از طرفی هم به زبان انگلیسی مسلط بود. لپ‌تاپش از ترجمه مقالات فنی روغن‌های هیدرولیک هواپیما پر بود. دفترچه‌های زیادی از دستنوشته خودش به یادگار گذاشته است. ایشان عادت داشت خلاصه تمام مطالبی را که از مقالات و مجلات خارجی و کتاب‌ها مطالعه می‌کرد در دفترچه‌اش یادداشت کند. می‌گفت دوست دارم اینها از من یادگاری بماند و بعد‌ها هر کس علاقه‌مند به این فن شد از کتاب دستنوشته‌های من استفاده کند. حتی کتابی هم در مورد روغن هیدرولیک هواپیما ترجمه کرد و تا فصل پنجم پیش رفت که متأسفانه عمرش کفاف نداد و به شهادت رسید.

 

در سالی که به خاطر فوت پدرم و تولد پسرمان آرتین از هم دور بودیم، من شهرستان خوی بودم و ایشان به خاطر کارش در بوشهر بود. به خاطر دلتنگ‌هایی که به هم داشتیم، ایشان چند صفحه از دستنوشته‌هایش را به صورت شعر به یادگار برای من نوشته و نهایتاً هم تقدیم من کرد: «به نام تک نوازنده‌های مکتب عشق و دوستی / تو را، چون موج دریا دوست دارم/ چو عطر پاک گل‌ها دوست دارم / منم آن ماهی افتاده در خاک تو را، چون موج دریا دوست دارم»

 

شما چگونه متوجه شهادت آقای آین در روز ۲۳ خردادماه شدید؟

 

ایشان شب قبل شهادتش یعنی روز پنج‌شنبه شیفت بود و شب به منزل آمد. روز جمعه هم به خاطر همکارش که عیدغدیر می‌خواست به مسافرت برود، قبول کرده بود به جای ایشان شیفت باشد. روز شروع جنگ ساعت سه صبح از خواب بیدار شد و با شنیدن صدای هواپیما‌های جنگنده شیفت از پایگاه گفت: «سمیرا»، فکر کنم جنگ شده است. تلویزیون را روشن کرد متوجه شد که به سرداران کشورمان حمله شده است. همان لحظه آقای آین بالای سر آرتین نشست و مو‌های سر او را نوازش کرد و گفت: «آرتین خیلی می‌ترسد نباید تنهایش بگذاری. حواست به او باشد.» گویا به دلش الهام شده بود این لحظات آخرین بار است که پسرش را نوازش می‌کند. ایشان، چون نگران بودند ساعت ۴:۳۰ بامداد به پایگاه رفت. هر بار که به محل کارش می‌رفت، خداحافظی می‌کرد و راهی می‌شد، ولی این دفعه خیلی خداحافظی برایش سخت بود. نه می‌توانست از ما دل بکند و نه می‌توانست همکارانش را تنها بگذارد. حتی موقع رفتن برای من در ماشین بوق زد و من رفتم کنار پنجره و فکر کردم چیزی جای گذاشته است، ولی ایشان به من گفت: «مواظب خودتان باشید.»

 

موقعی که سرکار رفت با فاصله‌های بسیار کم تماس می‌گرفت و احوال من و آرتین را می‌پرسید. در حمله دوم جنگنده‌های دشمن آقای آین تماس گرفت و به من گفت: بروم خانه داداشم تا خیالش راحت باشد. ممکن است اسرائیل پایگاه‌های مسکونی اینجا را بزند. هر دفعه که آقای آین تماس می‌گرفت از ما حلالیت می‌گرفت و به من می‌گفت ببخشید به خاطر کارم چندسال در بوشهر دور از زادگاهت با من زندگی کردی. در لحظات آخر تا ساعت یک ربع به ۱۲ ظهر در تماس بودیم و این آخرین تماس من و همسرم بود. ایشان در صحبت آخرش به من گفت: «اگر شهید شدم حلالم کنید»، ولی من حرف ایشان را به شوخی گرفتم و گفتم حلالت باشد.

 

حدود نیم ساعت بعد پایگاه هوایی تبریز را زدند و آقای آین و همکارش آقای شهبازی برای اینکه نیرو‌ها در امان باشند و برای حفظ تجهیزات و کاهش خسارت‌ها، جان خود را در معرض خطر قرار دادند و شجاعانه وارد ساختمان شدند و با بستن شیرگاز و شیرهوا در بخش تجهیزات زمینی، مانع گسترش خسارت شدند. در همین لحظات ایثارگرانه بود که موشک‌های رژیم‌صهیونیستی به آن محل اصابت کرد و هر دو به فیض شهادت نائل آمدند. داداشم آن لحظه گفت: سمت شیلتر‌های هواپیما را زدند و آقای آین هم آن قسمت بود. بعد از آن بود که هرچه تماس گرفتم گوشی‌اش خاموش بود. هیچ‌کس به من نگفت که به شهادت رسیده است. همکارانش می‌گفتند برای‌مان سخت بود خبر شهادت آقای آین را به خانواده‌اش بدهیم. الان شش ماه از این ماجرا می‌گذرد و هر ثانیه که به این ماجرا فکر می‌کنم، احساس می‌کنم داغی دردش و فراغش همین امروز برایم اتفاق افتاده است. این شهیدان با نثار خون خود ثابت کردند که دفاع از سرزمین، ارزش‌ها و آرمان‌های انقلاب اسلامی مرزی نمی‌شناسد و در برابر دشمن تا دندان مسلح نیز می‌توان با اراده و ایمان پیروز شد.