شهید اسماعیل مسعودی؛چراغی که خاموش نشد

قرار بود با چراغ مخصوص، راه را به بچهها نشان بدهد.
چراغ در دست راستش بود که تیری به دستش خورد. گفتیم: «چراغ را رها کن!»با صلابت گفت: «نه! من راهنما هستم.»
چراغ را به دست چپ گرفت. تیری به پهلویش نشست، اما کوتاه نیامد.تیر بعدی به دست چپش خورد، چراغ را به دندان گرفت.
و وقتی تیر آخر به فکش نشست، چراغ افتاد…و خودش هم افتاد.
علمداران، علمداری را از عباس بن علی(ع) آموختهاند.