فرمانده قطعه پنجاه

Placeholder

اکنون که صد روز از آن پرواز عاشقانه می‌گذرد و می‌خواهم برای فرمانده قطعۀ پنجاه بنویسم، دستانم از حرکت ایستاده و ذهنم پر از تلاطمی عجیب است. آخر نوشتن از بعضی آدم‌ها آسان نیست…

مصباح‌الهدی باقری، محمدجواد تسلیمی و سیدسجاد موسویان، پژوهشگران هسته مدیریت جهادی مرکز رشد دانشگاه امام صادق(ع) گفتند: روزی‌که حاج قاسم در گلزار شهدای کرمان آرمید و بزم لقاءش را در میان بر و بچه‌های لشگر ۴۱ ثارالله برپا کرد -همان‌ها که سر و تهشان یک کرباس بود و حاج قاسمشان، برادری از برادرهای لشگر! – با خودم گفتم پس مدافعان حرم ساکن قطعه پنجاهم بهشت زهرا(س) فرمانده نمی‌خواهند؟

تا این‌که وصیت سردار حاجی‌زاده را مبنی بر تدفین در میان شهدای مدافع حرم قطعه پنجاه شنیدم. با خودم گفتم لوتی‌گری‌های اختصاصی حاجی‌زاده مثل دوره ۶۳ ساله حیاتش با ما خاکیان، تا روز خاکسپاری‌اش هم جلوه می‌کند؛ اصلاً از آن مرام و مسلک باید همین انتظار می‌رفت. حالا دیگر قرار بود فرمانده قطعهٔ پنجاه، با درجه سرلشگری، نیروهای تحت امرش را در آغوش گرفته و بعد از عمری مجاهدت طاقت‌فرسا، در جایگاه ابدی آرام و قرار گیرد.

اکنون که صد روز از آن پرواز عاشقانه می‌گذرد و می‌خواهم برای فرمانده قطعۀ پنجاه بنویسم، دستانم از حرکت ایستاده و ذهنم پر از تلاطمی عجیب است. آخر نوشتن از بعضی آدم‌ها آسان نیست؛ نه به‌خاطر کمبود واژه که از بیم آن‌که هیچ واژه‌ای از پس توصیفشان برنیاید. هرچه می‌نویسی، مثل بقیه نوشته‌هاست؛ حال آن‌که می‌دانی واقعیتی که درباره آن می‌نویسی مثل بقیه واقعیت‌ها نیست. درباره حاجی‌زاده همین‌گونه است. بارها قلم گرفتم و رها کردم، نوشتم و پاک کردم. تا سرانجام با توسل به خود شهید، چند سطری بر کاغذ نشست.

قلم‌زدن از او دشوار است، اما هم‌قدم شدن و همراهی با او دشوارتر. آدم‌های مأموریتی چنین هستند؛ اراده‌ای استوار در ژرفای وجودشان دارند که کمتر کسی یارای هم‌پایی با آن‌ها را دارد. با این همه، سختی اراده‌شان دیواری بین آنان و دیگران نمی‌کشد؛ چنان لطافت و مناعت طبعی دارند که همراهی با آن‌ها را شیرین می‌کند. اینان نه‌تنها مقصد را نشان می‌دهند، بلکه خودِ مسیر می‌شوند؛ چراغی که هم مقصد را آشکار می‌کند و هم راه را. حاجی‌زاده از همین تبار بود: اراده‌ای سخت‌تر از فولاد و رفتاری نرم‌تر از نسیم؛ و همین آمیزه دل‌ها را می‌ربود و صف جبهه حق را شلوغ‌تر و فشرده‌تر می‌کرد؛ همان‌گونه که این روزها قطعه پنجاه را از همیشه شلوغ‌تر کرده است!

گهواره انقلاب؛ نسل خمینی(ره)

بگذارید از گهواره آغاز کنیم؛ آن روزهای گرم تابستان ۱۳۴۲ که امام خمینی(ره) در حصر خانگی قیطریه به سر می‌برد، امیر حاجی‌زاده (که بعدها، فرمانده‌اش او را امیرعلی نامید) در محله‌ای پایین شهر تهران، کمتر از دو سال سن داشت و هنوز لب به سخن گفتن باز نکرده بود. وقتی به طعنه از امام پرسیدند: «پس یارانت کجا هستند که کمکت کنند؟» پاسخ دادند: «سربازان من در گهواره‌ها هستند.» امیرعلی حاجی‌زاده یکی از آن گهواره‌ای‌ها بود؛ کودکی که در کوران نهضت، لحظه‌به‌لحظه قد کشید و طنین نوای «الله اکبر» ۲۲ بهمن ۵۷ را در اوان جوانی سر داد. انقلاب خمینی، بعثتی نو بود از جنس بعثت انبیا. بعثتی که استعدادهای خفته انسانی را برانگیخت و میدانی مهیا کرد که چنین استعدادهایی در آن پرورش یافتند و به اوج انسانیت رسیدند.

محیطی ساخت که محراب نمازش در میانه میدان درگیری بود و سفره افطارش در کنج بیغوله پابرهنگان. این سبک تربیتی تازه، معنویتی می‌آفرید که عبادت و جهاد را در هم می‌تنید؛ نه آن‌که کسی به بهانه میدان از محراب بگذرد، بلکه به عکس؛ در این مکتب، برداشتن گوشه‌ای از بار رسالت نبوی، مستلزم سوخت‌رسانی نیمه‌شب‌هاست. همین است که در پس «قُمِ اللَّیلَ إِلَّا قَلِیلًا»۱ می‌فرماید: «إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحًا طَوِیلًا».۲ لذا سنگینی کار و مأموریت به هیچ وجه توجیهی برای کم گذاشتن در عبادات نیست، بلکه لازمه مهمی برای انجام درست تکالیف روز است.

برای حاجی‌زاده، ذکر و مناجات، جزئی جدایی‌ناپذیر از زندگی بود. ذکر مدام، مناجات‌های نیمه‌شب، هیئت‌های روضه و توسل‌های مداوم، سوختِ روزهای پرکارش بودند و برای آن‌ها برنامه داشت. حتی محیط فرماندهی‌اش هم در جوار روضه و ندبه و احیاء امر اهل بیت(ع) بود. معروف است روز پیش از شهادت، از زیارت حضرت معصومه(س) به تهران بازگشت، در هیئت توسل به امیرالمؤمنین(ع) حاضر شد و چهار، پنج ساعت بعد به فیض شهادت رسید.

شاید اوج اتصال به حق را در نماز بشود توصیف کرد. خلوت طلایی زندگی «آدم‌های مأموریتی» نماز است که مشتشان را هم باز می‌کند و لو می‌دهد. در نماز بچه می‌شوند، بغض می‌کنند و بندگی را به نمایش می‌گذارند. گاهی هم در نماز مشتشان پر می‌شود و پاسخ نادانسته‌هایشان را می‌گیرند. در نماز، ضعف خویش را می‌گویند و خود را به مبدأ هستی می‌سپارند. نماز برای حاجی‌زاده معنای جبران همه غربت‌ها و تنهایی‌ها را داشت.

بچه‌محل با مرام!

شخصیت حاجی‌زاده در جنوب شهر تهران ریشه و بنیان گرفت. او همه خصلت‌های مثبت داش‌مشتی‌های پایین‌شهر را با خود داشت و هرگز از آن‌ها فاصله نگرفت؛ اهل جبران، رفاقت و مردانگی. منتظر محبت نمی‌ماند، خود آغاز می‌کرد و چند برابر بازپس می‌داد. پشت کسی را خالی کردن، در مرامش جایی نداشت. در ماجرای هواپیمای اوکراینی، می‌گفت من همین چند روز پیش رفتم و با افتخار اعلام کردم که عین الاسد را زدیم، حالا نمی‌شود یک افسر جزء پاسخگو باشد. به تعبیری نمی‌شود آفرینش برای من باشد و نفرینش برای نیرو؛ لذا پشت تریبون رسمی اعلام کرد که گردن من از مو باریک‌تر است و تمام مسئولیت را بر عهده گرفت. حتی مراتب استعفاء را به اطلاع رساند؛ اما مخالفت شد؛ گویا مسیر سعادت از همین پیچ و خم‌های سخت می‌گذرد. همین مرام و مردانگی پایین‌شهری، نفوذش را در قلب مردم بیشتر کرد و به تعبیر همسر همیشه همیارش، شهادتش را امضا کرد.

حاجی‌زاده اهل گعده و رفیق‌بازی بود، اما نه برای خوش‌گذرانی‌های بی‌حاصل. دورهمی‌های او رنگ و بوی خدایی داشت. در همان جمع‌های صمیمی، اهل بگوبخند بود، اما همیشه پای معرفت و شناخت هم به میان می‌آمد. جمع را نه سنگین و رسمی می‌کردند و نه سبک و بی‌ثمر؛ وقتی از گعده بیرون می‌آمدی، هم دلت شاد بود و هم حس می‌کردی یک پله بالاتر رفته‌ای.

در رفتارش طوری آغوشش باز بود که وقتی کسی که با او سنخیتی هم نداشت وارد جمع می‌شد نه تنها احساس بیگانگی و سنگینی فضا نمی‌کرد، بلکه شیفته مناعت طبع و گشودگی اخلاقش می‌شد. این وضعیت، تصنعی نبود بلکه خودش را این‌گونه بار آورده بود و به آن باور داشت. خانمی را به خاطر می‌آورم که می‌گفت: «من حجابم را مدیون شهید حاجی‌زاده هستم.» گفته شد چطور؟ گفت: «ما با شهید همسایه بودیم و رفتار فوق‌العاده ایشان را می‌دیدیم. یک روز پایین مجتمع مسکونی دیدم روی تابلوی اعلانات، کلی اطلاعیه ترحیم و درگذشت چسبانده‌اند. شهید حاجی‌زاده رسید، به ایشان گفتم: سردار! عزرائیل دنبال شما می‌گردد، اما این بندگان خدا را برده! از شنیدن این حرف آن‌چنان خنده‌ای کرد که من جا خوردم. چنین برخوردی از یک سردار عالی‌رتبه نظامی برایم غیرمنتظره بود و تا حدی خارج از عرف به‌نظر می‌رسید. این تواضع و رفتار خودمانی از فرمانده‌ای که در مرز دانش هوافضا حرکت می‌کرد و خواب از چشمان اسرائیل گرفته بود، به دلم نشست و آن بدبینی سابق نسبت به نظام و نظامی‌ها را شکست و باعث شد گارد من نسبت به حجاب شکسته شود.» خود شهید حاجی‌زاده تعریف می‌کرد: «یک زمانی ما در یک برجی زندگی می‌کردیم. آمدم بروم داخل دیدم یک دختر خانم جوانی شاسی آسانسور را زده و منتظر است تا آسانسور بیاید. کنار رفت و به من تعارف کرد که بروم، من آسانسور را نگه داشتم گفتم شما بفرمایید، نوبت شماست. با اصرار سوار شد و رفت. چند روز بعد پدرش را دیدم و گفت: فلانی با دختر ما چه کار کردی؟ گفتم چطور؟ گفت این دختر نه سپاه را قبول داشت، نه نظام را؛ هیچ چیزی را قبول نداشت. از آن روز کلاً متحول شده. من تازه متوجه داستان شدم. گفتم من کاری نکردم، فقط آسانسور را نگه داشتم.»۳ او در مورد مهم‌ترین عامل موفقیت شهید حسن طهرانی‌مقدم می‌گفت: «اگر شما بپرسید برجستگی حسن چه بود؟ آیا از مدیریت او بود؟ من می‌گویم نه، می‌گویم اخلاق او بود. اخلاق حسن عجیب بود یعنی شما هر کاری می‌خواهید بکنید آن سلاح شما آن رفتار و اخلاق شماست که می‌توانید این‌کارها را پیش ببرید.»۴

فرمانده آرام بود، بی‌هیاهو و ساده. اما همین آرامش، چشمش را به جزئیات تیز کرده بود. شاید در جمع، نسبت به مسئله‌ای واکنشی گذرا نشان می‌داد، اما تذکر اصلی را در خلوت یا با لحنی دیگر می‌داد. حامد عسگری در مورد سفری هوایی که با سردار حاجی‌زاده داشت تعریف می‌کرد: «یک ساعت جی‌شاک سبز ارتشی داشتم از دستم در آوردم و [به سردار حاجی‌زاده] گفتم هیچی ندارم همراهم. این ساعت را از من یادگار داشته باشید لطفاً. اولش نه و اصرار که نمی‌گیرم. خم شدم دستش را ببوسم و گفت چشم… ایلیوشین فرود آمد و برای خداحافظی رفتم که ببوسمش. صدایم کرد، گفت ساعت را دادی و من هم گرفتم و دستم انداختم، گفتم خب، بعد یک انگشتر از دستش در آورد و گفت این هدیه من به تو. یک عقیق زرد بود، گفت دو، سه روز هم دست سیدحسن نصرالله بوده است. انگشتر را بوسیدم و انداختم به انگشتم… بعد یک‌هو ساعت را باز کرد، گفت من عاشق این مدل ساعتم. رنگش، مدلش همه چی کامل سلیقه من است ولی چه کنم که زندگی آدمی‌زادی ندارم، به حفاظتم قول داده‌ام هدیه نگیرم، این ساعت را دادی و من هم پذیرفتم گرفتم دستم هم انداختم ولی بنشینم توی ماشین باید اخلاقاً تحویل محافظانم بدهم. گفتم خب بدهید، گفت آن‌ها هم معمولاً پرهیز دارند و باید باز شود، چک شود، حیف می‌شود. ساعت من است من به خودت هدیه‌اش می‌دهم دو تا یادگاری از من داشته باش. لالم کرد.»۵ حاجی‌زاده با نکته‌سنجی و دقتی تحسین‌برانگیز، با رعایت اخلاق تشکیلاتی، آن ساعت را هم پذیرفت و هم بازگرداند. پیش از آن‌که برگرداند، یک هدیه ارزشمند به او داد و در نهایت به بهترین شکل دل او را به دست آورد. از همین روایت‌های کوچک، می‌شود درس‌های بزرگ گرفت.

 سنت‌شکنی و حرکت بر مرز دانش را توجیه کنند. وقتی فهمیدند از آن علل و عوامل در صنعت هوافضای ما خبری نیست، هاج و واج و مبهوت می‌ماندند.

اعتقاد فرمانده در کار بر همین اصل صدق و اخلاص استوار بود؛ «ما در گذشته تجربه‌ای نداشتیم ولی اگر انسان دل را به خداوند متعال بدهد و خالص ورود پیدا کند -این خلوص هم درصد و عیاری دارد- خدا خودش کمک می‌کند. منتها یک شروط لازمی دارد؛ بالأخره طرف اگر دانش این کار را داشته باشد، تجربه لازم را برای کار داشته باشد؛ یعنی در کارهای قبل آن رشدهای مرحله‌ای را انجام داده باشد، ذهن خلاقی داشته و ریسک‌پذیر باشد تا بتواند مدیریت بحران کند، می‌تواند موفق باشد. »۸ از این دست پروژه‌های ناممکن در مجموعه کاری هوافضا فراوان است و برخی از آن‌ها را شهید حاجی‌زاده نقل کرده است. به عنوان مثال خود او تعریف می‌کرد: «[در یک جلسه‌ای] حضرت آقا به من فرمودند این‌هایی که گفتی خوب است ولی برای من اولویت دقت بالاتر است. من آمدم با بچه‌ها مطرح کردم… بچه‌ها گفتند چطوری آقا از شما این را خواسته است؟ ما نمی‌توانیم!… گفتم این یک تکلیف است و آقا از ما خواسته است… ما باید در همین مسیر برویم… بعد از ۳، ۴ ماه بالاخره پروژه تعریف و شروع شد و جلو رفت تا به نتیجه رسیدیم؛ یعنی همین که ما قدم گذاشتیم خدا راه‌ها را باز کرد و راه را به ما نشان داد. »۹

با وجود تمام بن‌بست‌نماها و محدودیت‌هایی که در داخل برای توسعه صنعت هوافضا داشتیم، سرعت علوم مهندسی در دنیا سرسام‌آور بود. حاجی‌زاده با بلندنگری خود می‌دانست که باید بر لبه دانش حرکت کند. همه مقدمات را فراهم می‌کرد تا نوآوری همپای جهان پیش رود. چرا که آبرو و اعتبار انقلاب اسلامی را در گروی این پیشرفت می‌دانست. می‌خواست در برابر چشم جهانیان، ایران را سرافراز و عزت‌مند و دل مستضعفان را قرص کند.

بلاشک چنین غرض والایی بدون تکیه به فکرهای نو و انگیزه‌های بدیع ممکن نیست؛ فلذا دغدغه شناسایی استعدادها، تربیت آن‌ها و شبکه‌سازی مأموریتی برای ادامه مسیر حل مسئله‌ها و پیشرفت‌های غیرخطی و پارادایمی برایش بسیار جدی بود. لذا ارتباط مؤثر با دانشجویان و جوانان در این عرصه، از نان شب برایش واجب‌تر بود. خوب بلد بود با جوانان مستعد ارتباط بگیرد و آن‌ها را جذب این مأموریت کند. ساختمانی برای این کار تدارک دیده بود که دانشجویان از دانشگاه‌های گوناگون می‌آمدند و حتی در برخی دانشگاه‌ها دفتر داشت. استعدادها را کشف می‌کرد، باورشان می‌کرد و کار به دستشان می‌داد. بسیاری که خیال مهاجرت داشتند، ماندند و به نیروی هوافضا پیوستند. او می‌گفت: «ما بیل‌زن زیاد داریم، کسی را نداریم به آن‌ها بگوید کجا را بیل بزنند.»۱۰ در این زمینه او تبحر خاصی داشت و با ارتباطات گسترده‌ای که با بدنه دانشجویی و نخبگانی کشور برقرار کرده بود، توانست طیف وسیعی از آن‌ها را در پیشبرد اهداف هوافضا به کار بگیرد. به قول حاجی‌زاده: «یک روزی ما می‌گفتیم: مگر ما بمیریم تا دشمن از روی ما رد شود که نمی‌دانم انقلاب فلان بشود. الآن اگر ما هم بمیریم، دشمن از روی ماها نمی‌تواند رد شود و هیچ اتفاقی برای انقلاب نمی‌افتد؛ چون بچه‌های خیلی پای‌کار، الآن دیگر تکثیر شده‌اند.»۱۱

 حضرت امام خمینی(ره) که این مسیر پرفیض را با بندگی حقیقی و مجاهدت دائمی پیش روی ما قرار داد.

پی‌نوشت

۱. سوره مبارکه مزمل، آیه ۲: «شب را جز اندکی [که ویژه استراحت است، برای عبادت] برخیز.»

۲. سوره مبارکه مزمل، آیه ۷: «تو را در روز [برای مشاغل فراوان معنوی و هدایت مردم و حل مشکلات نیازمندان،] رفت و آمدی طولانی است [پس ساعات شب برای عبادت فرصتی بهتر است.]»

۳. سخنرانی شهید سردار حاجی‌زاده در قرار ششم مرکز رشد دانشگاه امام صادق (ع)؛

۱۶ آبان ۱۴۰۱

۴. برگرفته از سخنرانی شهید حاجی‌زاده در کارگاه تجربه هسته مدیریت جهادی مرکز رشد دانشگاه امام صادق (ع)، ۳۰ بهمن ۱۳۹۵

۵. روزنامه فرهیختگان، ۸ مرداد ۱۴۰۴

۶. برگرفته از سخنرانی شهید حاجی‌زاده در کارگاه تجربه هسته مدیریت جهادی مرکز رشد دانشگاه امام صادق (ع)، ۳۰ بهمن ۱۳۹۵

۷. بخشی از آیه ۲ سوره مبارکه طلاق: «وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»؛ «هر که از خدا پروا کند، خدا برای او راه بیرون شدن [از مشکلات و تنگناها را] قرار می‌دهد.»

۸. برگرفته از سخنرانی شهید حاجی‌زاده در کارگاه تجربه هسته مدیریت جهادی مرکز رشد دانشگاه امام صادق (ع)، ۳۰ بهمن ۱۳۹۵

۹. همان

۱۰. همان

۱۱. همان

۱۲. همان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *