خطای بزرگ احتمالی دونالد ترامپ در سال ۲۰۲۶
اندرو لتام پژوهشگر و استاد روابط بینالملل و نظریه سیاسی در کالج مکآلستر در ایالت مینهسوتا طی یادداشتی نوشت:
در سال ۲۰۲۶ ایالات متحده همچنان از قدرتمندترین توان نظامی جهان برخوردار خواهد بود اما بر خلاف گذشته، حاشیه خطای آن به حداقل میرسد. در چنین شرایطی، دولت دوم دونالد ترامپ بیش از آنکه به خویشتنداری گرایش داشته باشد، مستعد افراط در کنش نظامی است. خطر واقعی نه در ضعف، بلکه در ارتکاب ۵ خطای قابل اجتناب نهفته است.
در سال ۲۰۲۶ ایالات متحده همچنان از برتری بیرقیب نظامی و بودجه دفاعیای برخوردار خواهد بود که فاصله او از رقبایش را بیش از پیش میکند. آنچه آمریکا دیگر از آن برخوردار نخواهد بود، حاشیه خطاست. محیط راهبردی جهانی از جنگهای ناتمام، فشارهای مستمر زیر آستانه جنگ آشکار و رقبایی شکل گرفته که بخوبی میدانند چگونه از شتابزدگی و خطای محاسباتی بهرهبرداری کنند. در چنین فضایی، خطر اصلی برای دولت دوم ترامپ نه احتیاط بیش از حد، بلکه اقدام شتابزده است. تهدید واقعی آن است که واشنگتن با مجموعهای از خطاهای نظامی قابل اجتناب، توان خود را مستهلک کند و دامنه مانور راهبردیاش را دقیقاً در دورهای کاهش دهد که در رقابت قدرتهای بزرگ بیش از هر زمان دیگری به آن نیاز دارد.
* خطای اول: تشدید تنش به عنوان اهرم فشار در دریای چین جنوبی
خطرناکترین اشتباه احتمالی ترامپ در سال ۲۰۲۶ آن خواهد بود که تشدید تنش را ابزار فشار بداند، نه تعهدی راهبردی با پیامدهای الزامآور. این خطا در هیچ منطقهای به اندازه دریای چین جنوبی پرهزینه نخواهد بود. ممکن است بحران با یک اقدام تهاجمی دریایی چین آغاز شود: برخورد کشتیها، بازرسی اجباری یا ایجاد یک منطقه محدودکننده موقت پیرامون یک نقطه مورد مناقشه. واکنش ترامپ میتواند نمایش آشکار قدرت باشد: گسترش عملیات آزادی کشتیرانی، اعزام ناوهای سطحی به آبهای مورد مناقشه و استقرار پرسر و صدای بمبافکنها در منطقه.
هدف، نمایش بازدارندگی از طریق قدرت خواهد بود اما نتیجه، گرفتار شدن در دام تصاعد تنش است. هنگامی که نیروها به صورت علنی و گسترده مستقر میشوند، مساله حیثیت ملی وارد معادله میشود. پکن نیز به صورت تدریجی واکنش نشان خواهد داد: سایهاندازی بر ناوها، تشدید اجرای مقررات و به چالش کشیدن واشنگتن برای برداشتن گام بعدی. آنچه در ابتدا پیامرسانی تلقی میشود، به سرعت به نردبانی از تشدید تنش با مسیرهای خروج محدود تبدیل خواهد شد. در منطقهای که هیچیک از طرفین تمایلی به عقبنشینی ندارند، تشدید تنش نهتنها اهرم فشار ایجاد نمیکند، بلکه میتواند به رویارویی نظامی مستقیم منجر شود.
* خطای دوم: نادیده گرفتن منازعات «منطقه خاکستری» به عنوان میدان اصلی رقابت
دومین خطای احتمالی، تمرکز بر نمایشهای پرسر و صدای نظامی و غفلت از اشکال آرامتر اما تعیینکننده رقابت است. منازعات اصلی سال ۲۰۲۶ با اعلان جنگ آغاز نخواهد شد، بلکه از طریق اخلال، مداخله و اجبار زیر آستانه پاسخ قاطع شکل میگیرد.
ترامپ ممکن است با مجموعهای از رخدادهای ظاهراً پراکنده در قطب شمال و اقیانوس اطلس شمالی مواجه شود: اختلال در GPS مسیرهای دریایی، اختلالات مشکوک ماهوارهای یا آسیبهای مقطعی در نزدیکی کابلهای زیردریایی. اگر دولت او هر یک از این موارد را صرفاً یک مشکل فنی مجزا تلقی کند، نه بخشی از یک کارزار ترکیبی، منطق راهبردی پشت آنها را از دست خواهد داد.
پیامدها تدریجی اما واقعی خواهند بود: افزایش هزینههای بیمه، تغییر مسیرهای تجاری و حرکت متحدان به سوی راهحلهای ملی به جای تابآوری جمعی. بازدارندگی نه با شکست نظامی، بلکه از طریق عادیسازی فرسوده خواهد شد. زمانی که واشنگتن الگو را تشخیص دهد، محیط عملیاتی از پیش تغییر کرده است؛ البته نه به نفع آمریکا.
* خطای سوم: فشار بر متحدان بدون مدیریت مرحله گذار
سومین دام، مدیریت نادرست اتحادهاست. اصل افزایش مسؤولیتپذیری متحدان بویژه در اروپا قابل دفاع است اما خطای ترامپ میتواند تحمیل این هدف سریعتر از توان واقعی متحدان باشد.
در سال ۲۰۲۶ ممکن است ترامپ تصمیم بگیرد نیروهای چرخشی آمریکا در اروپای شرقی را کاهش دهد و برخی توانمندیهای کلیدی را خارج کند، با این استدلال که اروپا باید هزینه امنیت خود را بپردازد. هدف راهبردی، منطقی است اما خطا در زمانبندی خواهد بود.
دولتهای اروپایی قادر نخواهند بود در کوتاهمدت سامانههای پدافند هوایی یکپارچه، لجستیک پایدار و آمادگی عملیاتی مستمر ایجاد کنند. در این فاصله، بازدارندگی تضعیف میشود. روسیه نیز برای بهرهبرداری از این خلأ نیازی به تهاجم آشکار نخواهد داشت؛ یک «جنگ سایه» شامل نقض کنترلشده حریم هوایی و فشارهای ترکیبی کافی است. در نتیجه، متحدان به جای سرمایهگذاری، دست به موازنهسازی و احتیاط خواهند زد. اقدامی که قرار بود مسؤولیتپذیری را تسریع کند، به سردرگمی راهبردی منجر خواهد شد؛ آن هم زمانی که بازدارندگی بیش از هر چیز به شفافیت نیاز دارد.
* خطای چهارم: اشتباه گرفتن غیرقابل پیشبینی بودن با پیامرسانی مؤثر
چهارمین خطا که همه موارد پیشین را به هم پیوند میدهد، یکی دانستن بیثباتی با قدرت است. در سیاست داخلی، غافلگیری میتواند رقیب را سردرگم کند اما در حوزه نظامی، اغلب نتیجهای معکوس دارد.
بازدارندگی بر پیامرسانی منضبط استوار است: پیامهایی که آنقدر پایدار باشند که متحدان بتوانند بر اساس آن برنامهریزی و رقبا بتوانند هزینهها را محاسبه کنند. نوسان مداوم در گفتار و آرایش نیروها، اعتبار را مخدوش و خطر سوءبرداشت را افزایش میدهد. ترامپ ممکن است در بحبوحه یک بحران در غرب اقیانوس آرام، سیگنالهای متناقض ارسال کند: یک هفته هشدارهای شدید و نمایش قدرت و هفته بعد لحن آشتیجویانه برای کاهش تنش؛ هر ۲ همراه با جابهجاییهای سریع و قابل بازگشت نیروها.
هدف، انعطافپذیری خواهد بود اما نتیجه، سردرگمی است. پکن برای آزمون خطوط قرمز پیش خواهد رفت، متحدان در برنامهریزی دچار مشکل میشوند و بازارها به عدم قطعیت واکنش نشان میدهند. آنچه قرار بود طرف مقابل را مرعوب کند، در عمل او را به آزمون و تشدید تنش تشویق خواهد کرد و در نهایت حتی میتواند به جنگ منجر شود.
* خطای پنجم: تلقی ونزوئلا به عنوان مسألهای نظامی برای حلوفصل
پنجمین خطای متمایز، نگاه به ونزوئلا به عنوان یک مشکل نظامی است، نه چالشی راهبردی که نیازمند مدیریت است. نارضایتی از رژیم مادورو، روابط آن با بازیگران رقیب و نقش آن در بیثباتی منطقهای میتواند ترامپ را به سمت راهحلی نمایشی سوق دهد.
ممکن است او تغییر رژیم از طریق زور را انتخاب کند و یک تهاجم محدود را راهی برای بازگرداندن نظم یا حفاظت از زیرساختهای انرژی معرفی کند. مرحله نظامی اولیه شاید سریع و موفق باشد اما هزینههای راهبردی چنین نخواهند بود.
اشغال، بحران مشروعیت و تعهدات بلندمدت تثبیت سیاسی، آمریکا را در منطقهای گرفتار خواهد کرد که کنترل خارجی در آن دشوار است. روابط واشنگتن با آمریکای لاتین آسیب میبیند، منابع از صحنههای اولویتدار منحرف میشود و رقبا روایت قدرتمندی از اجبار آمریکایی در نیمکره غربی به دست میآورند. استفاده از قدرت به این شیوه، مساله را حل نمیکند، بلکه آن را تکثیر میکند.
* قدرت، مصرف میشود؛ به نمایش گذاشته نمیشود
این ۵ خطا ریشهای مشترک دارند: شتابزدگی در لباس قاطعیت. قدرت نظامی با نمایشهای نمایشی حفظ نمیشود، بلکه با توالی سنجیده اقدامات، خویشتنداری، انسجام ائتلافها و پیامرسانی منضبط دوام میآورد. این عناصر شاید جذاب نباشند اما تعیینکنندهاند.
ایالات متحده در سال ۲۰۲۶ نیازی ندارد ثابت کند قادر به اقدام قهرآمیز است؛ این امر از پیش روشن است. آزمون واقعی آن است که آیا ترامپ میتواند از پرهزینهترین خطاها پرهیز کند: تشدید تنش در جایی که خویشتنداری اهرم فشار را حفظ میکند، نادیده گرفتن فشارهای منطقه خاکستری تا زمان عادیسازی آنها، بیثبات کردن اتحادها در دوره گذار، جایگزین کردن هیاهو با شفافیت و اشتباه گرفتن تغییر رژیم با راهبرد.
قدرتی که اینگونه مصرف شود، بهسرعت فرسوده میشود اما قدرتی که آگاهانه به کار رود، توازن را حتی پس از فروکش کردن تیترها شکل میدهد.