ناگفتههایی از حماسه سوسنگرد؛ از محاصره تا شکوه پیروزی
برای بازخوانی ماجرای شکست حصر سوسنگرد و بازپسگیری این شهر باید به سراغ اسناد و تاریخ شفاهی دفاع مقدس رفت و چه سندی بهتر از نامه رهبر معظم انقلاب اسلامی امام خامنهای (مدظلهالعالی) به فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز در دورانی که معظمله نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع بودند.
روایتی از بیرون سوسنگرد
ماجرا را از این نامه شروع میکنیم؛ پس از وخامت اوضاع سوسنگرد و اشغال این شهر، در جلسهای در اهواز با حضور حضرت آیتالله خامنهای (نمایندهی امام خمینی در شورای عالی دفاع)، سرلشکر فلاحی (جانشین وقت ریاست ستاد مشترک)، سرلشکر ظهیرنژاد (فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش)، آقای غرضی (استاندار وقت خوزستان) و افراد دیگری، تصمیم به اجرای عملیات آزادسازی سوسنگرد گرفته شد و واحدهای نظامی شرکتکننده در عملیات نیز مشخص شد.
همان شب، آقای اشراقی داماد حضرت امام خمینی رحمهاللهعلیه، در مکالمه تلفنی با آیتالله خامنهای، پیام امام را ابلاغ کرد: «تا فردا سوسنگرد باید آزاد شود.»
اما چند ساعت مانده به شروع عملیات، به دستور بنیصدر، تیپ ۲ لشکر زرهی اهواز از شرکت در این عملیات منع شد.
حضرت آیتالله خامنهای پس از اطلاع از دستور بنیصدر، در نامهای خطاب به فرمانده آن لشکر (سرهنگ قاسمی) دستور دادند که طبق تصمیم قبلی، تیپ ۲ در عملیاتی که منجر به آزادسازی سوسنگرد شد، به موقع وارد شود. دکتر چمران دیگر نماینده امام در شورای عالی دفاع نیز در ذیل همین نامه بر ضرورت اقدام سریع و جلوگیری از اتلاف وقت بیشتر تاکید کرد.
متن این نامه به این شرح است:
شب دوشنبه ۵۹/۸/۲۶ ساعت 1:10
سرکار سرهنگ قاسمی فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز
با سلام
شنیدم تیمسار ظهیرنژاد به شما تلفن کردهاند که تیپ ۲ فردا وارد عمل نشود مگر بنا به امر؛ و منظورشان امر آقای رئیسجمهور است. من این عدول از تصمیم عصر را قابل توجیه نمیدانم. این بهمعنای تعطیل یا به ناکامی کشاندن عملیات فردا است. استعداد دشمن چنان است که آن دو گروهان پیاده یارای کار درستی در برابر آن ندارند و اگر تیپ وارد عمل نشود در حقیقت تک انجام نگرفته است. صبح اگر برای تصمیم نهائی بخواهیم منتظر آمدن تیمسار ظهیرنژاد بمانیم وقت خواهد گذشت. جوانان ما در سوسنگرد حداکثر تا صبح مقاومت خواهند کرد و صبح زود اگر ما قدری بار دشمن را سبک نکنیم همه نابود خواهند شد و شهر کاملاً سقوط خواهد کرد. خلاصه اینکه به نظر و تشخیص ما کار باید به همان روال که عصر صحبت شد پیش برود و تیپ آماده باشد که صبح وارد عمل شود. در غیر این صورت مسئولیت سقوط سوسنگرد با هر کسی است که از این تصمیم عدول کرده است.
سیدعلی خامنهای
متن نامه دکتر چمران:
من رسماً اعلام جرم میکنم
بهنام نماینده امام و نماینده شورای عالی دفاع از این همه اهمال و اتلاف وقت و به هدر رفتن خون جوانان شکایت دارم؛ چند روز است که فریاد میکشم تا بالاخره دیشب جوابی شنیده شد، امروز انتظار عمل داشتم، متأسفانه نشد، امروز صبح در حضور سرکار و سرهنگ شهبازی ایرادات و نظرات خود را گفتم، و شما فکر کردید و جواب دادید که فردا صبح زود انجام میشود و الان میبینم که میخواهند به تأخیر بیندازند و این یعنی مرگ ۵۰۰ جوان و سقوط سوسنگرد و حمیدیه و اهواز و من در این صورت همه شما را در مقابل خدا و خلق مسئول میدانم.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در برخی جمعها و یا سخنرانیهای خودشان که به نوعی تاریخ شفاهی محسوب میشود این ماجرا را چنین تعریف میکنند. این سخنان دوم تیرماه ۱۳۸۹ ایراد شده است.
«در روز فتح سوسنگرد – چون میدانید سوسنگرد اشغال شده بود؛ بار اول فتح شد، دوباره اشغال شد؛ باز دفعه دوم حرکت شد و فتح شد – تلاش زیادی شد برای اینکه نیروهای ما – نیروهای ارتش، که آن وقت در اختیار بعضی دیگر بودند – بیایند و این حمله را سازماندهی کنند و قبول کنند که وارد این حمله بشوند. شبی که قرار بود فردای آن، این حمله از اهواز به سمت سوسنگرد انجام بگیرد، ساعت حدود یک بعد از نصف شب بود که خبر آوردند یکی از یگانهائی که قرار بوده توی این حمله سهیم باشد را خارج کردهاند. خب، این معنایش این بود که حمله یا انجام نگیرد یا بکلی ناموفق بشود. بنده یک یادداشتی نوشتم به فرمانده لشکری که در اهواز بود و مرحوم چمران هم زیرش نوشت – که اخیراً همان فرمانده محترم آمده بودند و عین آن نوشته ما را قاب کرده بودند و دادند به من؛ یادگار قریب سی ساله؛ الان آن کاغذ در اختیار ماست – و تا ساعت یک و خردهای بعد از نصف شب ما با هم بودیم و تلاش میشد که این حمله، فردا حتماً انجام بگیرد.

روایتی از داخل سوسنگرد
اما باید ماجرا را نه فقط از زاویه بیرون از شهر بلکه از داخل شهر هم روایت باید روایت کرد. سردار «قاسم سلطان آبادی» از پیشکسوتان دوران دفاع مقدس و از حاضران در مقاومت سه روزه سوسنگرد تا پایان عملیات آزادسازی و شکستن حصر از داخل شهر چنین روایت میکند.
من مسئول آموزش پایگاه منتظران شهادت در پایگاه معروف کلف اهواز بودم، جایی که پیش از انقلاب باشگاه گلف بود و بعد از انقلاب مقر سپاه و پایگاه فرماندهی سپاه در خوزستان شده بود و بواسطه دوری و قرار گرفتن در شرق شهر اهواز از حملات توپخانهای دشمن مصون بود و همین عامل انتخاب آن برای مقر فرماندهی شده بود.
در اطلاع رسانی از دوستانم شنیدم که قرار است فردا شب یکی از مداحان معروف – که الآن یادم نیست چه کسی بود – به مسجد جامع سوسنگرد خواهد آمد.
صبح با هدف دیدار همشهریان شیرازی خودم و بعد شرکت در برنامه دعا و مناجات با یک جیپ شخصی راهی سوسنگرد شدم. در جاده اهواز به سوسنگرد آن زمان که ابتدای جنگ بود، چیزی به عنوان خاکریز هنوز وجود نداشت، منطقه دشت است و بعضا عوارض مصنوعی موجود انهار و جوی های آب کشاورزی است.
چند نکته درباره سوسنگرد بگویم، اول اینکه سوسنگرد مرکز دشت آزادگان در غرب اهواز است که منطقهای صددرصد عرب نشین است، مردم این منطقه در رابطه با اقوام و عشیره عموما ایرانی و عراقی هستند، یعنی ممکن است بخشی از یک عشیره در ایران زندگی کنند و بخشی در عراق، هورهای خوزستان هم اغلب در همین مناطق است.
یکی از تصورات صدام و ارتش بعث این بود که چون مردم این منطقه عرب زبان و از قوم عرب مقاومتی در مقابل بعثیها ندارند و همکاری هم میکنند و مقاومت مردمی از نظر آنها وجود نخواهد داشت. در واقع از سه محوری که دشمن وارد ایران شد،یکی همین مسیر چذابه،سوسنگرد و دشت آزادگان تا اهواز بود، دیگری محور جفیر و طلائیه تا اهواز و مسیر بعدی خرمشهر تا اهواز که مهمترین و راحت ترین و نزدیک ترین محور به نظر ارتش بعث همین محور دشت آزادگان و سوسنگرد بود که هم کوتاه تر است و هم هم مردم عرب مقاومت نخواهند کرد، بلکه استقبال هم میکنند.
فاصله مسیر چزابه، بستان، تا سوسنگرد و اهواز حدود ۹۰ کیلومتر، فاصله مسیر طلاییه، جفیر، دبحردان تا اهواز هم ۹۰ کیلومتر و فاصله اهواز از خرمشهر ۱۵۰ کیلومتر است.
دشمن برنامه داشت تا در تهاجم سراسری اولیه از دو محور یاد شه تهاج را شروع کند و دو محور در غرب اهواز الحاق کنند تا محاصره اهواز و سپس اشغال آ« و به تبع اشغال خوزستان را تکمیل کنند، در این میان سوسنگرد قطعا کلید فتح اهواز و خوزستان بود.
لشکر ۹ عراق هفت روز طول کشید تا ششم مهر وارد سوسنگرد شد و سوسنگرد سقوط کرد، در آنجا حبیب شریفی اولین فرمانده سپاه سوسنگرد را هم شهید کردند. از سمت جفیر هم 9 روز طول کشید تا سحرگاه 9 مهرماه به اهواز نزدیک شدند،اما آنجا حماسه شهید غیور اصلی باعث شد دشمن تا بستان عقب نشینی کند و بعضی نقاط بعثها تانکهای خود را کذاشتند و متواری شدند.
اما ۲۴ تا ۲۶ ابان ماه دومین اصرار دشمن به محاصره سوسنگرد اجرا شد. روز ۲۰ آبان یک گروه از شیراز آمدند و اعزام شدند به سوسنگرد، یک گروه هم از کازرون رفتند سوسنگرد، گروههای دیگر هم از تبریز بودند.

من بواسطه اینکه میخواستم در مراسم مناجات مسجد جامع شرکت کنم، راهی شدم. در مسیر در نزدیکی روستای ابوحمیظه بودم که بچههای شیراز را دیدم که به سمت اهواز در نهر موضع گرفتهاند، وقتی رسیدم گفتم چرا به سمت اهواز موضع گرفتید، دشمن آن سوی شهر است. آنها هم گفتند به ما اینگونه دستور دادند.
من ۲۳ آبان در سوسنگرد بودم و شب دعا خواندیم و خیلی با حال معنوی هم بود، خودم میخواستم همان شب برگردم به اهواز که دوستان گفتند اول صبح فردا برو امشب اینجا بمان. صبح حدود هفت و نیم صبح از سوسنگرد به سمت اهواز حرکت کردم که دیدم بچهها هنوز در همان نهر و کانال نزدیک ابوحمیظه هستند، البته سلاحهایشان هم محدود بود.
به سمت اهواز که حرکت کردم دیدم تانک عراقی است که لوله توب به خود را به سمت سوسنگرد گرفته و یک دفعه شلیک کرد، تازه متوجه علت موضعگیری بچهها به سمت اهواز و این که سوسنگرد را با تانکها دوره کردند،شدم.
فوی برگشتم و وقتی به بچههایی که در نهر و کانال موضع گرفته بودند رسیدم، یکی از بچهها فوری به من گفت بیسیم و سیله ارتباطی نداریم باید فوری خبر حمله تانکهای عراقی و دور زدن شهر را برسانیم، من با سرعت رفت و به شهر رسیدم و خبر را دادم.
حملات از همه جهت به شهر شروع شد، هوایی و زمینی با بمب و خمپاره و… شهر را میکوبیدند. تنها نیروی سازماندهی شده نظامی شهر ژاندارمری بود. آنجا تنها نقطه ارتباط مخابراتی شهر با نیروهای بیورن شهر هم بود، شهید تجلایی فوری خود را به مقر ژاندارمری رساند و از طریق امام جمعه موضوع محاصره شهر و وضعیت را اطلاع داد،امام جمعه هم با داماد امام تلفنی صحبت کرد و مطلب و خبر به حضرت امام رسید.

ما در شهر ماندهبودیم، مرکزیت کار دفاعی شهر در مسجد جامع که کنار رود نیسان بود انجام میشد. در بیمارستان شهر یکی از وزرای اسبق بهداشت به عنوان پزشک داوطلب حضور داشت و بین مسجد و بیمارستان در رفت آمد بود.
من که تکلیفم معلوم نبود، دیدم نباید بیکار بنشینم، به ذهنم رسید که مردم بی پناهی که هیچ کس را نداشتند و هیچ سازمانی نبود که به داد مردم شهر برسد را با ماشین خودم ترابری کنم تا کنار رود کرخه با شناور از شهر بیرون بروند. دو روز کاری سخت،آن هم با مردمی که شاید تعداد زیادی از آن ها عرب هستند و فارس را خوب نمیفهمند با استرس زیاد میرفتم در خانهها را میزدم و با کمک اشاره و هر چیز دیگری متوجه میکردم که با من بیایند. یک جا هم قرار شد برای مردم نان بیاورم که به نان وایی شهر رفتم نا را گرفت و تک و تنها اوردم توزیع کردم، برگشتمبه نانوایی که متوجه شدم نانوایی دیگر آرد ندارد، تمام شهر، مغازهها و خانههای مردم را زیر رو کردیم تا آرد پیدا کنیم. روز سوم بود که متوجه شدیم نیروهای کمکی رسیدند و عملیات آزادسازی از داخل شهر و بیرون انجام گرفت.
از نکات مهم این ماجرا اول اینکه در روز پنجاه و پنجم جنگ هنوز سازمان و ساختار مشخصی نداشتیم، فرماندهی حضرت آقا و همراهی شهید چمران و همچنین برادران ارتش موجب شد تا عملیات موفق شده و سوسنگرد آزاد شود. همه شواهد میگوید حضرت آقا آن زمان کار اصلی را سامان دادند و مانع از سقوط شهر شدند.