مدتی است که سریال «خانه روشنا» به کارگردانی مهدی زنگنه و تهیهکنندگی هادی خدادادی، در بهترین زمان شبانگاهی آنتن شبکه دوم سیما در حال پخش است. اما شاید مشکل اصلی این مجموعه دقیقا در همان زمان پخش آن است، چرا که «خانه روشنا» در بهترین حالت، اثری مناسب گروه سنی نوجوان است.
در واقعیت امر، حکایت مجموعههای تلویزیونی سیما، به حکایت پخش کارتون و انیمیشن برای دانشجویان دانشگاهها، به جای دانشاموزان دبستان، شبیه شده است! به بیان دیگر، ظاهرا مسوولان بلوغ مخاطبان تلویزیون را به رسمیت نمیشناسند و فیلمها و سریالهایی که تا همین چند سال پیش، اختصاصی گروه کودک و نوجوان شبکهها بود، تبدیل به سریالهای منتخب سیما در اوقات شبانگاهی (اصطلاحا پیک مخاطب) کردهاند.
تیپهای کودکانه، داستانهای کودکانه، روابط کودکانه، آن هم در سریالی احتمالا سفارشی با موضوع بسیار اساسی و بنیادین «وقف» (که خواه ناخواه نقشی بسیار مهم در اقتصاد کشور پیدا کرده)، دیالوگهایی شبیه شوخی، بازیگری در حدّ آماتوریسم محض؛ دغدغههای مطروحه در حدّ برنامههای شبکه پویا... و در نتیجه، «پیام» های اخلاقی کودکانه.
آیا برنامهسازان عزیز و مسوولان دلسوز سیما حقیقتا در بطن جامعه حضور ندارند؟ آیا «خانه روشنا» نسبتی با پیچیدگیها، معضلات و دشواریهای جامعه کنونی ایران دارد؟ اگر همه خلافکاران و اوباش شبیه «اکبر» (افشین سنگچاپ) بودند، که باید مجسمه ایشان را از طلا می گرفتند!
اگر مسالهی مهم و بنیادین وقف به همین سادگی و خوشمزگی مطروحه در این سریال است، چرا بخش قابلتوجهی از دعاوی ملکی در دادگاههای ما مربوط به املاک وقفی است؟ اگر کودکان کار و خیابان اینقدر شیک و اتوکشیده و مودب و...می بودند، که دیگر کودک کار نبودند!
اگر روابط زن و مرد، در سطح همین نامزدبازیهای رقیق و دعواهای سوسولی میان مهران و غزاله بود، که نرخ طلاق، اختلافات، و حتی جنایات زن و شوهری به این ابعاد کنونی نمیرسید؟
سریال «آینه»، سریال محبوب دهه شصت که عمدتا حول اختلافات معمول زن و شوهری و حسادت مادر شوهر و امثال آن میگشت، اکنون هیچ نسبتی به شرایط و زمانه جامعه در سال 1403 برقرار نمیکند و هر تلاشی برای نگریستن به مسایل و روابط مردم با همان لنز سریالهای مثل «آینه» در دهه شصت، قطعا تلاشی مذبوحانه و تماما غیرمنطقی است. «خانه روشنا»، مصداق همین زمانپریشی است که نه حرف آن، حرف روز است و نه آدمهایش.
لجاجت بیسرانجام در نپذیرفتن بسترهای اجتماعی تازه، تغییرات نسلی و خُلقی جامعه، پدیداری دوران جدید و بالتبع شکل عوض کردن مسایل و مصایب و حتی خوشیهای مردمان، چنین نتیجهای را در بر دارد که برنامههای صبحگاهی شبکه کودک و نوجوان، زمان پخش شبانهای را اشغال میکند که زمانی در اختیار «ساعت شنی»، «تا ثریا»، «بزنگاه»، «اغماء»، «بیصدا فریاد کن»، «خواب و بیدار» و...بود؛ مجموعههایی که در کمترین وجه خود، رنگ و بوی زمانه وحال و هوای دوران خود را داشتند.
تیپهای «سفید» و «خیر مطلق» که ابدا و اصلا بدی و بدخواهی ندارند و هیچ نقطهی حتی خاکستری در فکر و رفتار ایشان نیست و واجد «معصومیت» کودکوار هستند، شاید برای سریالها و فیلمهای دههی شصت و هفتاد موضوعیت داشت، ولی در این زمانه، صرفا موجب دور شدن حتی بیش از این مخاطب از محصولات سیمای ملی می گردد، چرا که عامهی مردمان خود را در این شخصیتهای همهچیزتمام، «گل درشت» و «پلاستیکی» و منتزع از مشکلات و مسایل این روزگار پیدا نمی کنند.
کافی است به یکی از صحنههای دیالوگ دو نفرهی مهرداد و غزاله نگاه کنیم، تا منظور ما از «عدم بلوغ» و «کودکانه» بودن روشنتر شود. جنس رفتار، نوع گفتگو، مسایل فیمابین، حتی دلیل جدایی آنها را ابدا نمی توان جدّی گرفت، چون اصولا کل «خانه روشنا» واجد امر «جدّی» و بالغانه نیست. یک سریال سرگردان، که هیچ خط داستانی مشخص و ملموسی ندارد، با مشتی دیالوگ -کنش معمولی(حتی پیشپاافتاده) پر شده است که ابدا هیچ رنگ و بوی دراماتیکی ندارند.
جای تعجب اینجاست که پس نقش «ناظر کیفی» در مجموعههای سیما کجاست؟ شورای تصویب فیلمنامه در شبکهها و در «سیمافیلم» چه متر و معیار کیفی و محتوایی برای تایید ساخت یک پروژه دارند؟ اصلا هدف از ساخت این دست مجموعهها چیست؟ صرفا پر کردن آنتن یا اجرای سفارش یک نهاد سفارشدهنده؟ آیا حقیقتا هیچ یک از اعضای دستاندرکار ساخت مجموعهها در سیما متوجه این مطلب نمیشوند که اثری این اندازه سادهانگارانه در فرم و محتوا، حتی در برآوردن هدف تبلیغی خاص (در مورد «خانه روشنا» مسالهی وقف) هم عاجز و ناتوان است (بلکه اثر معکوس دارد)؟ و چرا همواره این آثار نازل، سهم شبکه دو سیما است؟!
و البته بدیهی و طبیعی است که همه چیز باید به همه چیز بیاید، به تبع فضای کلی حاکم بر «خانه روشنا»، انتخاب بازیگر و بازیگری آن نیز در حد فاجعه است. گویی با مشتی نابازیگر مواجهیم که در حال آمادگی و تمرین برای نمایش «مدرسه» هستند. بازیگر نقش امیرعباس، بازیرگ نقش لاله، بازیگر نقش فریبا و آن دخترک مثلا شیرینزبان(یلدا) و حتی بازیگر خود نقش غزال سماواتی، مشخصا هیچ درکی از «بازیگری» به معنای واقعی ندارند.
حقیقتا ضرورت دارد که مسوولان امر و برنامهسازان سیما، یک بار برای همیشه، این منطق را درک کنند که صرف «نیت خوب» و «پیام اخلاقی» برای ساختن یک مجموعه تلویزیونی یا فیلم سینمایی، با هزینه از بیتالمال، کفایت نمی کند. بهترین نیتها و اخلاقیترین پیامها، وقتی پای اثر تصویری در میان باشد، بدون حرفهایگری، بدون استاندارهای فنی در نگارش و ساخت، بدون «بلد بودن» زبان هنر، نه تنها به جایی نمی رسد، که عین «نقض غرض» است.
ارسال نظرات