مجموعه اقدامات ظاهراً متعارض آمریکا و رژیم صهیونیستی در نشستن پای میز مذاکره، تهدید، حمله کوچک، حمله بزرگ، دعوت به مذاکره مجدد و... پرسشهایی جدی را مطرح میکند از قبیل این که حقیقتاً هدف از این اقدامات ظاهراً متعارض چیست؟ بهراستی چرا اسرائیل دست به حمله بزرگ به ایران زد؟ آیا آمریکا مخالف اقدامات نتانیاهو است یا برعکس هماهنگی کاملی میان آمریکا و رژیم صهیونیستی برقرار است؟ به نظر میرسد پاسخ به این پرسشها، شاهکلید فهم ماهیت اقدامات آمریکا و رژیم صهیونیستی باشد.
۱. آمریکا و سه ابربحران ژئوپلیتیکی
سالهاست که آمریکا با سه ابربحران ژئوپلیتیکی مواجه است که میتواند امپراتوری جهانگستر ایالات متحده را به قدرتی دسته دوم و محلی تقلیل دهد. زمینِ وقوع این سه ابربحران به ترتیب آسیا-پسیفیک، اروپا و منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا(MENA) هستند.
در اولی، چین یا اژدهای زرد یا تمدن کنفوسیوسی به پا خاسته و احساس تهدید جدی برای غرب به وجود آورده است. در مورد دوم، روسیه یا تمدن اسلاوـ ارتدوکس با هدف حفظ بقا و بازیابی قدرت خود در شرق اروپا به پا خاسته است و پیدا بود که این خیزش مجدد لاجرم به تقابل نظامی با غرب منجر خواهد شد؛ چنان که شد و بحران اوکراین بارزترین نمود این تقابل است.
اما در سومین قلمرو -که با پهنه اصلی جهان اسلام منطبق می باشد- دو سده است تقابلی بزرگ میان جنبشهای برخاسته از فکر احیای تمدن اسلامی و نمودهای استعمار و استکبار جریان دارد. با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل محور مقاومت، نشو و نمو جنبشهای اسلامی و جنگ آنان با غرب مهاجم وارد مرحله تازه ای شد و منافع غرب در این قلمرو نیز بهشدت با تهدید مواجه شده است.
پس تقابل ایران اسلامی -به عنوان مهمترین نماد و تجلی فکر احیای تمدن اسلامی- با آمریکا و همپیمانانش خصوصا رژیم صهیونیستی -که اصلیترین پایگاه نظامی و سیاسی حامی غرب در لولای میان سه قاره آسیا، آفریقا و اروپاست- از زاویه دید تاریخ معاصر جهان، تجلی و میراث این نبرد تاریخی و تقابل اصلی در محیط ژئوپلیتیکی سوم (MENA) است، محیطی که البته در ادبیات دینی و خاطرات فرهنگی جهانهای اسلام، مسیحیت و یهود مهمترین و سرنوشت سازترین قلمرو است و سه جهان یادشده نگاهی آرمانی و آخرالزمانی نیز به این قلمرو خصوصا مرکز جغرافیایی آن (فلسطین) دارند.
۲. آمریکا و مدیریت این سه ابربحران
سندهای منتشرشده امنیت ملی آمریکا و برآوردهای راهبردی این کشور در سالهای اخیر حاکی از این بود که ایالات متحده آمریکا به دلیل تلفات و هزینههای فراوان در منطقه غرب آسیا (افغانستان، عراق و...) و رشد دشمنان و رقبای بالقوه آمریکا در سایر محیطهای جغرافیایی، چاره ای جز کاستن از تمرکز خود در این منطقه (یعنی غرب آسیا) ندارد و بهخصوص باید به سوی منطقه آسیاـ پسیفیک برای مهار چین توجه بیشتری نشان دهد.
جنگ روسیه و اوکراین نیز که خود آمریکا با طرح «گسترش ناتو» در پیدایش آن نقشی اساسی داشت، مزید بر علت شد که تمرکز بر غرب آسیا برای آمریکا سختتر، پرهزینهتر و فرصتسوزتر شود؛ چراکه آمریکا توان ادارۀ تقابلهای تمام عیار در هر سه حوزه (غرب آسیا یا جهان اسلام، شرق آسیا و اروپا) را ندارد و یا حداقل برایش بسیار سخت است. پس آمریکا از منظر راهبردی چارهای نداشت و ندارد جز مقداری عقبنشینی از غرب آسیا و سپردن کارها به همپیمان اصلی خود در این منطقه یعنی رژیم صهیونیستی و نیز فعال کردن هم پیمانانی نظیر فرانسه در نقاطی از آفریقا.
جنگهای کریدوری نیز تلاشی دیگر از سوی غرب برای محاصره ژئوپلیتیک رقبا و در نهایت ضربه زدن به تجارت، اقتصاد و سیاست آنان، به منظور کنترل بحرانهای یادشده و بقای هژمونی خود است.
۳. طوفانالاقصی و آشفتگی در صحنه سیاسی منطقه
عملیات طوفانالاقصی در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به صحنه سیاسی جهان یک شوک بزرگ وارد کرد و البته رژیم صهیونیستی نیز پس از آن مانند سگ هار زخمی و زنجیر پارهکرده به هر سو حمله کرد. ایالات متحده آمریکا تا قبل از این رویداد سعی میکرد تعادلی شکننده را در برابر ایران و محور مقاومت حفظ کند و حتی به دنبال بازسازی نسبی برجام بود؛ اما با وقوع این رویداد، آمریکا به عنوان حامی اصلی رژیم نامشروع صهیونیستی، وارد صحنه شد و در سه سطح فوری، میانمدت و بلندمدت به حمایت از اسرائیل پرداخت (این امر مقارن با ریاستجمهوری جو بایدن بود و پر واضح است که در راهبردهایی اینچنین اساسی، فرقی میان دولت دموکرات بایدن یا دولت جمهوریخواه ترامپ نیست).
در سطح اول، آمریکا نیروهای ویژه خود موسوم به نیروهای دلتا را به فلسطین اشغالی اعزام کرد تا در کنار ارتش اسرائیل بجنگند و نیز ناوهای خود مانند دو ناو هواپیمابر یو. اس. اس. جرالد فورد و یو. اس. اس. آیزنهاور را وارد منطقه کرد و به محور مقاومت این پیام را داد که جنگ با رژیم صهیونسیتی به معنای جنگ با آمریکا نیز هست. در این مرحله آمریکا در مجامع بینالمللی به بهای بیاعتباری و بیآبرویی کامل، همه قطعنامههای انساندوستانه و توقف کشتار غیرنظامیان در غزه و... را وتو کرد (باز توجه شود که در زمان دولت موسوم به دموکرات چنین اتفاقاتی میافتاد و از این حیث تفاوتی میان دموکرات و جمهوریخواه وجود ندارد).
در مرحله دوم و به شکل میانمدت به کنترل وضعیت و مهار یک جنگ منطقهای بزرگ پرداخت؛ چون چنین امری برای آمریکا بسیار خطرناک است. چنین جنگی به هر حال جنگی ساده برای آمریکا نخواهد بود و به احتمال بسیار زیاد میتواند آمریکا را از دو محیط ژئوپلیتیکی دیگر غافل سازد و این مسئله میتواند هژمونی و امپراطوری شکننده غرب را به پایان برساند یا حداقل با چالشهایی جدی مواجه کند. پس مهار جنگ از طریق تجهیز اسرائیل و تهدید به ورود مستقیم به جنگ به اضافه وارد نشدن به جنگ و جدا نشان دادن خود از اسرائیل و دعوت به صلح و ایفای نقش میانجی ... به صورت همزمان در این مرحله بهترین اقدام برای آمریکاییها بود.
اما در مرحله سوم آمریکا و رژیم در اقدامی راهبردی به سوی مقاومتزدایی از منطقه با افزایش تدریجی فشارهای چندلایه و چندبعدی حرکت کردند. در واقع فرسایشی شدن نبرد برای هر دو طرف مخاطراتی داشت؛ ازاینرو طرف غربیـ صهیونی سعی کرد از سه طریق از تهدیدها بکاهد و ضمنا حداکثر بهرهمندی را از فرصت جنگ فرسایشی ببرد:
الف) حملات محدود اما مرگبار و زدن چهرههای مجاهد (ابوباقر الساعدی، سید رضی، زاهدی، هنیه، نصرالله، سنوار و...) به منظور پاشیدن شبکه عظیم مقاومت اسلامی
ب) فشار اقتصادی و قطع شریانهای مالی مقاومت به منظور تضعیف توان لجستیکی آن و نیز آسیب به پایگاه اجتماعی این جنبشها در کشورهایشان از رهگذر مشکلات اقتصادی-اجتماعی (در لبنان این روش به شدت دنبال می شد.)
ج) جنگ روانی و رسانهای برای رعب آفرینی و دیوسازی از مقاومت و ضمنا ایجاد تمایل به سوی طرف غربی-عبری.
اما باز هم این موارد برای آمریکا-اسرائیل یک پیروزی و دستاورد کامل محسوب نمیشد؛ چون تا زمانی که ایران سرپا باشد امکان بازیابی و بازسازی همه آنچه از دست محور مقاومت رفته است، وجود دارد و میتواند در زمان مناسب به حریف صهیونی خود که جغرافیای بسیار کوچکی دارد و به هر حال در جنگ فرسایشی فرسوده شده است و افکار عمومی جهان نیز علیه آن است، لطمات جدی وارد کند. اینجاست که محور آمریکاییـ صهیونی برای رفع نیازهای اساسی خود مجبور به اتخاذ یک بازی جدید شد.
۴. بازی خطرناک محور آمریکاییـ صهیونی
گفتیم که محور آمریکا از یک سو، نیاز به اجتناب از جنگ بزرگ دارد (چون جنگ بزرگ در غرب آسیا به معنی کاهش تمرکز بر دو قلمرو مهم دیگر به اضافه صدها مشکل دیگر اعم از تلفات گسترده و فشار افکار عمومی و افزایش هزینهها و... است) و از سوی دیگر نیاز درازمدت به مقاومتزدایی کامل از منطقه دارد؛ چراکه با بقا، بازسازی و گسترش مقاومت، باز هم رژیم صهیونیستی و نیز هژمونی جهانی غرب، تهدیدی بزرگ را در قلب جهان در برابر خود خواهد دید.
بنابراین آمریکا وارد بحث مذاکرات شد تا با ترکیبی از کارهای سیاسی، اقتصادی، اطلاعاتی، نظامی و... با هزینه ای کمتر از جنگ به سوی هدف نهایی خود که خلع سلاح و به زانو درآوردن ایران است، حرکت کند. مقام معظم رهبری هوشمندانه تمام بازی آمریکا را خواندند و بهصراحت دعوت آمریکا به مذاکره را در تاریخ ۲۲/۱۲/۱۴۰۳ «فریب افکار عمومی» نامیدند؛ اما برای نشان دادن موضع اصولی جمهوری اسلامی ایران و تمام شدن حجت بر جهانیان و دولتمردان و مردم کشور، اجازه مذاکرات غیرمستقیم را دادند، ضمن آنکه دلخوش کردن به غرب و گره زدن مسائل کشور به مذاکرات و عقب نشینی های تاکتیکی غیر ضروری را غلط و مشکل ساز و موجب قهر و غضب الهی دانستند.
آمریکا نیز در طول مذاکرات با پریشانگویی و حرفهای متفاوت و بعضا متضاد در جلسات و رسانهها و در نهایت سعی بر تحمیل خواسته غیرمنطقی تعطیلی کامل غنیسازی در ایران، پاسخ منفی جمهوری اسلامی ایران را دریافت کرد. پس آژانس انرژی اتمی در هماهنگی کامل با محور آمریکاییـ صهیونی قطعنامهای منفی علیه ایران صادر کرد و بهانه اقدام موسوم به «پیشدستانه» را برای رژیم غیرقانونی و کودککش فراهم کرد.
آمریکاییها گمان میکردند که درگیری رژیم با ایران میتواند اراده ایران را سست کند تا خواسته آنان مبنی بر تعطیل غنیسازی را (که به معنی تسلیم کامل و آماده شدن برای زانو زدن است) بپذیرد. همچنین در این شیوه آمریکا ضمن تجهیز و تقویت و حمایت از اسرائیل، همچنان خود را از جنگ بزرگ در منطقه دور نگه میدارد پس میتواند به اندازه کافی به دو محیط ژئوپلیتیکی دیگر و مشکلات داخلی روزافزون خود بپردازد.
همچنین آمریکاییها احتمالاً در سناریوهای خوشبینانه خود گمان میکردند حمله رژیم صهیونیستی به جمهوری اسلامی ایران باعث ترس، انفعال، گسستن شیرازه امور و... خواهد شد و این اتفاق شاید توان پاسخگویی قاطع را از ایران بگیرد و اساسا شرایط جمهوری اسلامی ایران به کلی دگرگون شده و عملا خواسته های حداکثری غرب از طریق حملات نظامی، یکبار و برای همیشه محقق شود که البته خیال باطلی بیش نبود و پاسخهای قاطع دولت و ملت ایران و حمایت جهانی، بهخصوص حمایت مسلمانان جهان (برای نمونه نگاه کنید به مواضع اتخاذشده در پاکستان در حمایت از جمهوری اسلامی ایران)، شرایط را برای آمریکا و رژیم صهیونیستی پیچیده تر از همیشه کرده است.
در این شرایط طبیعی است که میکوشند با فعال کردن شبکههای جاسوسی و ضربه زدن از داخل و ایجاد بحرانهای ساختگی و واقعی و نیز آسیب به زیرساختهای ایران و کشورهای مقاومت، کفه ترازو را به نفع خود سنگین کنند، که البته اقدامات نظامی-امنیتی و فرهنگی-رسانه ای لازم در ایران و منطقه خنثیکننده نیات شوم ایشان بوده، هست و خواهد بود.
۵- سخن آخر
هیچ تعارض اساسی میان آمریکا و رژیم صهیونیستی در مقابله با محور مقاومت وجود ندارد، بلکه شاهد نوعی تقسیم کار میان این دو -حسب نیازمندیهای فوری و درازمدت و نیز توانمندیهای آمریکا و رژیم صهیونیستی- هستیم. محور آمریکاییـ صهیونی، بهخصوص خود آمریکا، جنگ تمامعیار را به دلایل ژئوپلیتیکی یادشده، به نفع خود نمیبیند و رژیم نیز بدون پشتیبانی آمریکا قادر به پیشبرد چنین امری نیست.
پس رژیم اکنون روی حمایت و تجهیز همهجانبۀ آمریکا حساب کرده است و آمریکا نیز ضمن انجام این امر میکوشد به نحوی وقیحانه باز هم مذاکرات را ادامه دهد تا از ترکیب امور نظامی، اطلاعاتی، اقتصادی، سیاسی و... به هدف غایی خود که به زانو درآوردن ایران و محو روحیه مقاومت، استقلالطلبی و عزتخواهی در منطقه حساس غرب آسیا و شمال آفریقاست، دست یابد.
در این صورت آمریکا با سیطره بر قلب جغرافیای عالم میتواند در دو حوزه دیگر با چین و روسیه با فراغت بیشتری تقابل کند و هژمونی رو به افول خود را حفظ کند. اما مقاومت مثالزدنی ملتهای منطقه و جمهوری اسلامی ایران و موج نفرت جهانی و بیسابقه از خوی استکباری آمریکا و جنایات رژیم صهیونیستی، نوید فردایی دیگر را میدهد که در آن ضعیف نگاه داشتهشدگان عالم با استمداد از مدد خداوندی و اولیای او، بساط ستمگری ستمگران را برمیچینند.
*دکتر بهرام زاهدی، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل بینالملل
ارسال نظرات