آن زمان که ازجهادت میگوئی؛گوئی از راهی سخن میگوئی که به خوبی به آن آشنا شده ای و آنگاه که از جبهه سـخن می گـوئی، عشـقی خـدائی تـو را بـه آنسـوی می کشاند.
کمیـلِ امشب برای من، طور دیگری بود. هـربار که روی مسئله جبـهه فکر می کردم، خـود را جای همسران آنهایی می گذاشتم که به جبـهه رفته اند تااحساس آنها رادرک کنم؛
ولی اینباردیگر نیازی به جایگزینی نبود! خـودِ مسئـله، در وجـودم تجـلی داشت و اگـر دعـائی هم برای سلامتی میکردم تنها از آن جهت بود که حـزب الله تقویت شود و پایدار بماند واصلاً دلـم و زبانم را یاری آن نبود که بگویم اگـر ...
چـرا که در نظـرم شهـادت، سـر آغـاز زندگـی است. پس خیـانت است کـه زندگـی را از دیگری گـرفت.
امـا می دانی کـه دلـم می خـواسـت ایـن سخنان را به تو گـویم. به امید آن روزی که رهـا از هـر ظلـمی، در جهـانی که مستضعفین حاکمند با هـم زنـدگی کنیـم.
آنکـه همیشه تـو را دوسـت داشـته و دارد
فهیمـه آبان مـاه ۶۰ ــ ۱/۱۵ نیمه شـب
برگرفتـه ازکتـاب زیبـای نامه هـای فهیـمه
شـرح تصویر:غلامرضا چند روز پس از ایـن عکس، بشهادت میرسد و فهیـمـه نیز بواسطه رویایی صـادقه، از این امـر مطلـع بـوده! چهـره ی آرام فهیـمـه، مفهـومی ندارد جز حقیقت باورِ: «رضـاً بقضائك و تسلیما لأمرك»
ارسال نظرات