آخرین تماس شهید محمدعلی بنی‌اسدی؛

سربازی که حتی بدهکار بیت‌المال نماند

حقوق آخرم را به سپاه برگردانید که اگر در کاری کم گذاشتم، مدیون بیت‌المال نمانم.

نمی‌دانستم آخرین بار است که محمدعلی تماس می‌گیرد.اگر می‌دانستم، گوشی را زمین نمی‌گذاشتم...

 

با صدایی آرام، اما لرزان ادامه می‌دهد: به او گفتم مادر مواظب خودت باش... گفت: مادر من سرباز انقلابم.مادر، اگر چیزی از تو بخواهم... اگر شهید شدم... برایم انجام می‌دهی؟

 

نمی‌دانستم چه بگویم. انگار برق از سرم پرید. یک‌باره گریه‌ام گرفت، نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم. پسرم محمدعلی گفت: مادر، صبور باش. هنوز چیزی نشده. اما اگر اتفاقی افتاد، چند خواهش ازت دارم. 

 

ماه رمضانِ آخر، دو سه روز را به خاطر مأموریت نتوانستم روزه بگیرم؛ می‌شود برایم بگیرید؟ وقتی بچه بودم، چند نماز صبح‌ام قضا شد؛ اگر توانستید برایم بخوانید؛ 

 

خواهش دیگری هم دارم؛ حقوق آخرم را به سپاه برگردانید که اگر در کاری کم گذاشتم، مدیون بیت‌المال نمانم.

 

بغضم ترکید. طاقت شنیدن نداشتم، حرفش را قطع کردم. حسین، پسر بزرگم را صدا زدم و گفتم: بیا ببین محمدعلی، برادرت، چه می‌گوید...

 

بغض دلم را می‌فشرد و اشک امانم نمی‌داد، صدای علی هنوز در گوشم زنده است. نه فقط صدا، که ایمانش، شرمش، تقوایش و وصیتش که تا همیشه روی دلم مانده است: نمی‌خواهم مدیون بیت‌المال بمانم. 

 

راوی: مادر شهید

ارسال نظرات

;