ریشه های یک خودتحقیری در مسئله فلسطین

اینها همه ثمره سال‌ها مجاهدت همیشگی ایران در سیاست‌های بین‌المللی و نظامی و فرهنگی است.

۲ مدل خودتحقیری در سیاست داریم که ریشه هردوی آنها یکی است. دسته اول کسانی‌اند که غرق در واقعیت‌اند و هیچ توجهی به آرمان‌ها و ارزش‌ها و به تعبیر دیگر اهداف متعالی‌تر ندارند. این گروه واقعیت را می‌بینند اما هدف و مسیر و حرکت را نمی‌بینند. اینها عمدتا واقعگرا هستند نه واقع‌بین. اینها چون هیچ آرمانی ندارند و جز ظاهر وضع موجود هیچ نمی‌بینند، زرق‌وبرق دیگران برایشان می‌شود هدف و همواره حس عقب‌ماندن دارند. به این گروه در ادبیات رایج گفته می‌شود غربزده‌ها.

 

اما دسته دوم کسانی‌اند که آرمان را می‌بینند و واقعیت را نمی‌بینند. به سخن دیگر، غرق در آرمان هستند و متوجه نیستند در چه نقطه‌ای هستند و چه مسیری را طی کرده‌اند و چطور باید به نقطه آرمانی برسند. اینها نیز به تعبیر رهبرانقلاب دچار توهم‌اند؛ چون نمی‌توانند واقعیت را با آرمان جمع کنند. اینها مقابل دسته اول و غربزده‌ها هستند؛ ولی در عمل سرنوشت‌شان همان خودتحقیری است.

 

سخن این متن درباره دسته دوم است. دسته اول تکلیف‌شان روشن است. لکنت تحلیلی‌شان بیش از آنکه ناشی از استدلال باشد ناشی از استرس است. اما دسته دوم...

 

تطبیق دسته دوم در ماجرای ترور شهید اسماعیل هنیه و نمونه‌های مشابه چیست؟ درحالی‌که اجماع ملی از چپ و راست و همه مسئولان کشور در انتقام سخت و خونخواهی آشکار است، برخی از سر همین خطا دچار اشتباهات تودرتو و جبران‌ناپذیر می‌شوند؛ اشتباهاتی که ممکن است ناخواسته پروژه ترور را کامل کند. توضیح می‌دهم.

 

بعد از ماجرای ترور برخی انگشت اتهام‌شان سمت داخل بود؛ کم‌کاری در امنیت یا بازدارندگی یا هرچه. بحث بر سر درستی یا غلطی این اتهامات نیست. بحث بر سر احساس و تحلیل غلطی است که ثمره‌اش می‌شود انفعال و خودتحقیری.

 

جای پای این گروه از خودتحقیرها را ممکن است جای دیگری هم ببینیم؛ وقتی خون‌های ریخته‌شده در غزه را دیدند و دچار این ابهام شدند که آیا اساسا اصل حرکت حماس درست بوده است یا خیر؟

 

اما اشتباه این گروه چیست و چرا دچار خودتحقیری می‌شوند؟

 

این خودتحقیری ناشی از یک تحلیل فانتزی است. این تحلیل فانتزی چیست؟ تصور می‌کنند ایران مشغول خودش بوده و کار به کسی نداشته و جبهه مقاومت نیز خودبه‌خود شکل گرفته است و حالا یک عمل تروریستی در ایران صورت گرفته است که آن هم ناشی از عدم‌بازدارندگی نظامی ماست؛ متأسفانه همین اندازه ناشیانه و همین قدر فانتزی.

 

واقعیت چیست؟

 

واقعیت این است که ایران در یک نزاع سابقه‌دار که به سال‌ها پیش از ۷ اکتبر می‌رسد با رژیم‌صهیونیستی در نزاع تمام‌عیار بوده‌است؛ جنگی در تمام ابعاد با قدرت نرم؛ جنگی که نظام اراده‌های استکبار را هدف گرفته است؛ جنگی که ثمره‌اش این می‌شود که اسرائیلی که ده‌ها سال تلاش می‌کرد با ژست قربانی‌بودن وجاهت کسب کند و خون بریزد، امروز منفورترین در عالم است که حتی آمریکا حاضر نیست مسئولیتش را قبول کند.

 

اینها همه ثمره سال‌ها مجاهدت همیشگی ایران در سیاست‌های بین‌المللی و نظامی و فرهنگی است. در عمل رژیم‌صهیونیستی چه کرده است؟ یک اقدام جنایتکارانه از جنس همان که در غزه انجام می‌دهد و زن‌وبچه‌های مظلوم و بی‌گناه را به آتش می‌کشد.

 

در یک جنگ سابقه‌دار و تمام‌عیاریم. عملیات ترور، واکنشی و البته یکی از نفس‌های آخر است که البته همین نیز از سر جهلش است و دودمانش را به باد خواهد داد.

 

بااین‌حال هدف نهایی عملیات ترور چیست؟

 

در این مبارزه ریشه‌دار که از تمام جهات منکوب و تحقیر شده است، تنها یک راه باقی می‌ماند و آن هم دست‌زدن به جنایت است؛ شبیه آنچه در غزه انجام می‌دهد تا ضعف‌ها و شکست‌هایش در سایه خون‌هایی که سبعانه می‌ریزد دیده نشود.

 

در کنار این هدف، نمادها را می‌زند. ترور اسماعیل هنیه در تهران یعنی یک عملیات نمادین. زدن نمادها برای این است که هویت ایرانی و مقاومت را هدف بگیرد؛ یعنی حس خودباوری و امید به پیروزی را. حال عده‌ای در داخل خواسته یا ناخواسته همین خط را پیش می‌برند. عجیب نیست؟

 

 

ارسال نظرات

;