راز سنگ مزار سجاد و ارادت به حضرت زینب(س)

اين قبر آن‌قدر خالی مي‌ماند تا من برگردم.

 سجاد اشاره به قبر خالی كنار مزار مصطفي كرد و گفت: اين قبر آن‌قدر خالی مي‌ماند تا من برگردم و بنرهای مصطفی پايين نمی آيد تا بنرهای من بالا برود. 

 از فراق مصطفی يك شب سجاد در خواب، تب شديدي كرده بود و اشك مي‌ريخت. 

 می گفت: من نبودم شما مصطفي را برديد الان هستم و نمي‌گذارم رفقايم را ببريد. 

 سجاد تك‌تيرانداز و به اسم مستعار ابراهيم بود و اميرحسين حاج‌نصیری به اسم مستعار اسماعيل هم کنارش بود.

آنها خيلي رشادت به خرج می دهند و خيلي از بچه‌ها را از اسارت نجات می دهند و بسيار پيش‌روي مي‌كنند، اما در آن درگيری تيربارانش می كنند.

 امیرحسین مجروح شد و يك تير به سينه سجاد اصابت می كند كه به شهادت می رسد. 

 یکی از دوستانش می گفت: سجاد هنگام شهادت خواست تا سرش را بلند كنم تا به آقا سلام دهد. سرش را كه بلند كردم گفت: «صلي‌الله عليك يا اباعبدالله»

 سجاد قبل شهادت خود همیشه می گفت: آرزومه روی سنگ قبرم هک شه :

تو که از خاک مزارم گذری نوحه بگو
نام زینب شنوم زیر لحد گریه کنم

و سرانجام به آرزویش رسید...

#شهید_سجاد_عفتی
#شهید‌_مدافع‌_حرم 

ارسال نظرات

;