ماجرای عجیب از لحظه تدفین فرمانده شهید"رضا چراغی"

موقعی که پدرم پیکر رضا را داخل قبر گذاشت صورت رضا را بوسید و از داخل قبر بیرون آمد.

موقعی که پدرم پیکر رضا را داخل قبر گذاشت صورت رضا را بوسید و از داخل قبر بیرون آمد. 

 

بعد از چند وقت رضا را در خواب دید که روی گونه‌اش چیزی مثل ستاره می‌درخشد. 

 

پدرم در خواب از رضا پرسیده بود: آن چیست که روی صورت می‌درخشد؟ 

 

رضا گفت: وقتی که شما مرا داخل قبر گذاشتی و صورتم را بوسیدی، یک قطره اشک چشمت به روی صورتم افتاد و این همان قطره اشک است که می‌درخشد

ارسال نظرات

;