اولین ضربهیکاری توسط «منافقانِدوستنما» بر جسم و جان لشکریان واردآمد؛ درست زمانیکه «سازِاختلاف» سردادند و دل لشکریان را به «طعن و تمسخر» خالیکردند و سپس «ناجوانمردانه» از میانهی راه آنان را تنهاگذاشتند و به مدینه برگشتند!
ضربهی دوم زمانی بر لشکراسلام فرودآمد که «دشمنِزخمخورده» را کوچکشمردند و از پیششکستخورده!
اما ضربهی سوم که از ضربات قبلی به مراتب کاریتر بود، زمانی بر «بینی پرنخوت» مسلمانان واردآمد، که «سخن امامِحق» را نشنیدند و «طمعورزانه» جبههیایمان را رهاکردند و برای اندکی حطام دنیا بهسمت «غنائمِجبههیکفر» دوانشدند.
خاصیت دنیای نفرینشده آناست که وقتی بهسمتش دویدی، چندبرابر بیشتر از جبههی حق دورخواهیشد و بهترین فرصت را به دشمن میدهی تا ضربات بیرحمانهاش را بر «پیکر امامجامعه» و «یارانپاکبازش» واردآورد.
«مسلماننمایانِنامسلمان» چنان پابهفرارگذاشتند که چند روز بعد آنان را یافتند! فراری که بهقیمت آسمانیشدن «سرداربزرگاسلام» و «سردرگمی جاماندگان» ختمشد.
«مسلمانانِجانباز» اما آنگاه که به خود آمدند، ابتدا «جانپیامبر» را محافظتکردند؛ سپس «متحدشدند» و با «اتحادکلمه»، «غرشهای دشمنکُش» سردادند.
«لشکریانِبهظاهرشکستخوردهیاسلام»، در راه مدینه بودند که فهمیدند دشمن درحال برگشتاست تا کار اسلام و مسلمانان را یکسرهکند!
«مسلمانان درستکار و خطاکار» «جبران مافات» کردند و با همان «بدنهای مجروح»، دلیروار به میدان رزم برگشتند؛ بهگونهایکه همان«هیمنهیرجعتشان» کافیبود تا دلِدشمن آنچنان خالیشود که از قصد پلیدش برگردد و شکستخورده با دستانخالی به مکه مراجعتکند.
این شکست، فوائد زیادی داشت:
-عدمتبعیت از امامحق، چهبسا بهقیمت نابودی اسلام تمامشود؛
-یارانِاندکِوفادار میتوانند جان اشرفمخلوقات را نجاتدهند؛
-منافقان و رفتارهایخائنانهشان، شناختهشد؛
-قدرتهمدلی و اتحاد ولو با تعداد اندک، معلومشد؛
-پستی و رذالت و ترس دشمن نمایانشد؛
امید به پیروزی میتواند حتی بدون جنگ، لشکری را پیروزکند.
حجتالاسلامعباسبابایی
ارسال نظرات