پخش اعلامیه رهبر با هواپیمای شکاری!

ناگهان در شرایط خاصی قرار گرفتیم. ما سمت چپ خیابان الرشید بودیم. نیروهای پدافندی عراق برای شکار ما دیوار آتش را پایین تر آورده بودند. نمی‌دانم در خیابانها مستقر بودند یا نه، اما...

کتاب خلبان صدیق را محمد قبادی بر اساس خاطرات آزاده خلبان، محمدصدیق قادری نوشته و انتشارات سرو، وابسته به باغ‌موزه انقلاب و دفاع مقدس آن را منتشر کرده است.

 

خلبان قادری در همان روزهای ابتدایی جنگ بعد از پرواز بر فراز بغداد، دچار صانحه شد و به اسارت در آمد. او سالها در خاک عراق و در اردوگاه‌ها بود و ۲۴ شهریور ۱۳۶۹ به سمت وطن بازگشت.

 

پخش اعلامیه رهبر با هواپیمای شکاری!

 

آنچه در ادامه می‌خوانید، شرح بخشی از اخرین مأموریت اوست که احتمالا ماجرای ان را تا به حال نشنیده‌اید...

 

پیش از پرواز آخرم در هشتم مهرماه ۱۳۵۹، افسران اطلاعاتی به همراه جناب گلچین، فرمانده پایگاه و نیز نماینده امام در پایگاه هوایی نوژه پای پرواز حاضر شدند و من و جناب ازهاری را در جریان مأموریتی متفاوت گذاشتند؛ با من مفصل‌تر صحبت کردند چون بخش اصلی مأموریت را من باید انجام می‌دادم. این مأموریت پخش اعلامیه‌های امام خمینی خطاب به ملت و ارتش عراق بود و ما باید این اعلامیه‌ها را بر فراز شهر بغداد رها می‌کردیم. (این اعلامیه اشاره به پیام امام خمینی خطاب به ارتش و ملت مسلمان عراق دارد که در دوم مهر ۱۳۵۹ برابر با ۱۴ ذی القعده ۱۴۰۰ صادر شده است. برای آگاهی بیشتر رجوع شود به صحیفه امام، ج۱۳، ص۲۳۰.)

 

اصلاً این مأموریت را برای همین منظور کنسل نکرده بودند. هر چند که مأموریتی واقعاً غیر تکنیکی بود، اما تصمیم گرفته شده بود که انجام شود. حدود ۱۰ تا ۱۵ هزار برگ اعلامیه بود که پیشتر زیر هواپیما جاسازی شده بود. زیر هواپیما محفظه‌ای خالی، با یک صفحه فلزی وجود دارد به اسم Speed Break که کار ترمز دستی ماشین در حال حرکت را برای هواپیما در پرواز انجام می‌دهد. در واقع خلبان اگر بخواهد در آسمان سرعت هواپیمایش را در یک آن کاهش دهد و مثلاً بخواهد سرعت را از ۷۰۰ - ۸۰۰ کیلومتر بر ساعت ناگهان به ۵۰۰ کیلومتر بر ساعت برساند، کافی است یک لحظه دکمه الکتروهیدرولیک که برای این محفظه تعبیه شده را بزند، در این صورت سرعت هواپیما کاهش پیدا می‌کند یعنی این صفحه فلزی در شرایطی قرار می‌گیرد که مانع عبور باد می‌شود و همین سبب کاهش شدید سرعت می‌شود و من مأموریت داشتم در کسری از ثانیه Speed Break را بزنم تا اعلامیه‌های جاسازی شده در این محفظه، رها و در آسمان پخش شود.

 به خانه‌ها و ساختمانهای خودشان اصابت کند، یا حتی همدیگر را هدف قرار دهند. ما این موضوع را به درستی می‌فهمیدیم پس از زیر خط آتش و در نزدیکی سطح خیابان وارد شدیم. به محض قرار گرفتن در چنین موقعیتی من Speed Break را در یک لحظه زدم و جمع کردم و دیدم چگونه همه اعلامیه‌ها روی هوا پخش شد.

 

موفقیت مأموریت دوم را به هوشنگ ازهاری اعلام کردم اما هنوز کار تمام نشده بود. ما باید هم زمان ده ها مسأله را مدنظر قرار می‌دادیم؛ از مسائل داخل هواپیما، سرعت و ارتفاع تا وضعیت بیرون هواپیما و اتفاقاتی که دور و بر ما داشت رخ می‌داد تا همه هماهنگی هایی که قبل از پرواز کرده بودیم و خیلی مسائل دیگر که باید به همه توجه می‌کردیم اما ناگهان در شرایط خاصی قرار گرفتیم. ما سمت چپ خیابان الرشید بودیم. نیروهای پدافندی عراق برای شکار ما دیوار آتش را پایین تر آورده بودند. نمی‌دانم در خیابانها مستقر بودند یا نه، اما سطح آتش پایین و حجم آن بسیار زیاد بود.

 

ما هواپیمای جناب اسکندری را می‌دیدیم که در عبور از این دیوار آتش چگونه پرواز می‌کند اما یک لحظه برای فرار از دیوار پر حجم آتش که به سمتش می‌آمد تصمیم گرفت به سمت ما بیاید و آمد آمد و پشت سر ما قرار گرفت. حالا دو هواپیمای شکاری بمب افکن در یک فاصله کم و با سرعت مشخص در یک سمت و مسیر می‌روند. خب! اگر هر دو ما با همان سرعت می‌رفتیم قطعاً در آسمان به هم می‌خوردیم پس ما از سر اجبار تصمیم گرفتیم ارتفاع مان را اندکی افزایش و سرعت مان را اندکی کاهش دهیم. تا ایشان بتواند از زیر هواپیمای ما رد شود و با ما برخورد نکند. دلهره‌آور بود. در کابین خلبان علاوه بر صدها چراغ هشدار که کوچک‌ترین‌شان همراه با آژیر است یک چراغ اصلی وجود دارد که خلبانها بین خودشان به آن چراغ مزخرف می‌گویند. (چراغ مزخرف (Bullshit Light) یک اصطلاح محاوره‌ای است که نشانه از یک اتفاق نابهنگام و ناخوشایند دارد و معنی لقوی آن چراغ تپاله گاوی است.) وقتی این روشن می‌شود معنای بدی می‌دهد. در واقع به خلبان اعلام می‌کند اشکالات جدی و مهمی وجود دارد.

حالا در آن شرایط غیر از تمام چراغ‌ها که روشن شده و آژیرها به صدا درآمده این چراغ مزخرف حال بهم زن هم روشن شده و جیغ می‌کشد. تمام درس‌هایی که خوانده بودم، تمام پروازهایی که کرده بودم، تمام نکاتی که از بدو ورودم به نیروی هوایی راجع به هواپیما یاد گرفته بودم و تمام دانشی که در رابطه با هواپیمای فانتوم تجربه کرده بودم، همه جلوی چشمانم بود همه را مرور کردم که باید چه کار کنیم؟

 

صدای جناب ازهاری را هم می‌شنیدم که می‌گفت: «صدیق همه چیز را کنترل کن.» دیگر هیچ راهی نداشتیم، جز خروج سریع از هواپیما به کمک صندلی پران(Ejection Seat)، اما ما این کار را نکردیم. با همکاری یکدیگر هر کاری می‌کردیم تا بتوانیم هواپیما را نیز نجات دهیم. ما برابر رویه‌های معمول (Procedure ) فوری از قدرت موتور آتش گرفته کم کردیم و فشار را پایین آوردیم؛ شاید خاموش شود.

 

ابتدا قدرت موتور آتش گرفته را به حداقل ۶۵ درصد آوردیم. اما در اثر اصابت گلوله‌های زیاد، قدرت موتورها داشت به زیر ۶۵ درصد می‌رسید چون موتور دوم هم آتش گرفته بود. ما اگر می‌خواستیم هر دو موتور را در این وضعیت نگه داریم پس چگونه باید پرواز می‌کردیم. سرعت‌مان هر لحظه کمتر می‌شد. همزمان با همه این اتفاقات و اقدامات، صدای بهمن سلیمانی و بلافاصله صدای حسن لقمانی‌نژاد را می‌شنیدم که فریاد می‌زدند هواپیمای‌تان آتش گرفته است؛ خواهش می‌کنم بیرون بپرید. بیرون بپرید. صبر نکنید.

 

انگار همین الآن هم صدای بهمن سلیمانی در گوشم زنده است. همه اتفاقات در ثانیه‌ای رخ داده بود ولی انگار یکی دو ساعت است ما درگیر این ماجراییم. ما به سرعت برق و باد کارها را انجام می‌دادیم و این مسائل را از سر می‌گذراندیم که ناگهان خودمان را با ساختمان هفت طبقه بزرگ سفید رنگی در انتهای خیابان الرشید روبه رو دیدیم.

 

ارسال نظرات

;